پادکست منفی بیست | قسمت سوم
پادکست منفی بیست | درس اول فلسفه دوازدهم
سلام خیلی خوش اومدی به قسمت سوم از پادکست منفی بیست. من جلالی طهرانی ام سید حسام الدین و همون طور که می دونی توی پادکست منفی بیست توی هر قسمتش یه درس از فلسفه و منطق کنکور رو تلاش می کنم که کمتر از بیست دقیقه قصه شو رو برات تعریف کنم. این کار برای مرور خیلی به تو می تونه کمک کنه. خب این قسمت یعنی قسمت سوم، نوبت درس اول فلسفه دوازدهمه. ما توی درس اول فلسفه دوازدهم که عنوانش هستی و چیستیه می خوایم راجع به چی صحبت کنیم؟ معلومه می خوایم راجع به هستی و چیستی صحبت کنیم اما اول می خوایم هستی و چیستی رو بشناسیم یعنی وجود و ماهیت را اول بشناسیمشون و بعدم در مورد رابطه و نسبت شون با هم دیگه حرف بزنیم. حواسمون باشه شناختن دو تا مفهوم هستی و چیستی و درک رابطه این ها یکی از اولین مباحث فلسفه است. یعنی اگر می خوای وارد فلسفه بشی همون اولا باید بالاخره گذرت به این مبحث بیفتد، اما این جوری نیست که فقط این مبحث بین فلاسفه باشه. این دو تا مفهوم هستی و چیستی معمولا کنار هم به کار می رن و از پرکاربردترین مفاهیم بین انسان ها هستن. مثلا مفهوم قسطنطنیه خیلی مفهوم پرکاربردی بین انسان ها نیست ولی مفهوم وجود و ماهیت ظاهرا مفهوم های پر کاربرد اند. ما این جا چند بخش می کنیم درس رو. قسمت اول، مفهوم وجود و هستی رو می شناسیم. قسمت دوم مفهوم چیستی یا ماهیت رو می شناسیم. قسمت سوم رابطه اینا رو با هم درک می کنیم و توی قسمت چهارم این رابطه رو اثبات می کنیم. قسمت پنجم هم یه نگاه تاریخی داریم که این بحث اصلا از کجا اومد و به کجا رسید. پس بدون معطلی به خاطر که بیست دقیقه مون پر نشود بریم سراغ قسمت اول درس یعنی شناخت و درک مفهوم هستی. خب ببین ما برای درک مفهوم هستی و وجود، خیلی نباید کار ویژه ای انجام بدیم. همین که یه نگاهی به اطرافمون می اندازیم، می بینیم که ما یه سری چیزایی اطرافمون هستن. با این چیزایی که تو اطرافمون هستن، ارتباط برقرار می کنیم. این برقرار کردن ارتباط چه جوریه؟ اینه که ما بر حسب نیازمون از اون ها استفاده می کنیم. مثلا الان یه میکروفون جلوی منه، من و یک لیوان آب. وقتی من می خوام این پادکست رو ضبط کنم، لیوان آبو ور نمی دارم بگیرم جلو دهنم و شروع کنم به حرف زدن. میکروفون رو برمی دارم. این رفتار، طبیعیه. همه ما این رفتار طبیعی رو داریم. این رفتار طبیعی از کجا میاد؟ از این که ما پیش زمینه ذهنمون اینه که یه میکروفن واقعی و یه لیوان آب واقعی که تابع ذهن من نیستن و ساخته ذهن من نیستن در جهان خارج وجود دارن و من الان نیاز دارم که صدامو ضبط کنم، پس میکروفون رو ورمی دارم. از کجا می فهمم که میکروفون رو بردارم، خب من می تونم این دوتا رو بشناسم، تمایزاشونو بشناسم، ویژگی هاشونو بشناسم که میکروفون رو بردارم و لیوان آبو ورندارم دیگه. پس ما می دونیم که اشیا و موجوداتی پیرامون ما وجود دارن و ما می تونیم به اون ها علم پیدا کنیم. می تونیم اون ها رو بشناسیم و بر اساس شناختی که از اون ها داریم و شناختی که از نیازهای خودمون داریم از اون ها استفاده کنیم. اگر بخوام یه ذره فلسفیش کنم، من الان راجع به دو تا اصل فلسفی صحبت کردم، یکی اصل واقعیت مستقل از ذهن یا اصطلاحا اصل واقعیت که میگه آقا یک واقعیتی پیرامون ما وجود داره و ساخته ذهن ما نیست، تابع ذهن ما نیست. برخلاف سوفیست ها که می گفتن یا واقعیت وجود نداره یا اگر هم وجود داره تابع ادراک ماست (حرف پورتاگوراسته) و مطلب دوم این واقعیتی که وجود داره رو که تابع منم نیست و به صورت مستقلله. من می تونم بشناسمش، اگر واقعیت وجود داشته باشه ولی من نتونم بهش علم پیدا کنم با واقعیتی که اصلا وجود نداره چه فرقی برای من می کنه؟ هیچ فرقی برای من نمی کنه. این می شه قدم اولی که ما باید برای درک نسبت بین وجود و ماهیت برداریم و اول باید وجود رو بشناسیم دیگه پس ما وجودو شناختیم، وجود یعنی واقعیت. اما توی قدم دوم می خوایم مفهوم ماهیت رو بشناسیم. یه مثال خیلی ساده کتاب درسی زده، گفته فرض کن یه بچه با پدرش میره باغ وحش تا حالا این حیوونا رو ندیده. به این حیوونا اشاره می کنه و میگه این چیه، این چیه، این چیه، این چیه. فرض کن یه اسب ببینه از باباش می پرسه این چیه، یه فیل می بینه از باباش می پرسه حالا این یکی چیه، یه شیر می بینه از باباش می پرسه حالا این یکی چیه. چند تا نکته همین سواله داره. خب ببین وقتی می گید این چیست با واژه این حالا یا آن داره بهش اشاره می کنه. وقتی داره بهش اشاره می کنه یعنی چی؟ یعنی پذیرفته که اینا یه چیزای واقعی اند که وجود دارن. خب اما من از چیستیشون یا به اصطلاح فلسفی ماهیتشون هیچ آگاهی ندارم و می خوام ماهیته رو بشناسم، می خوام چیستیه رو بشناسم.
پس سوال این چیست یه دونه پیش فرض داره، یکی که من می دونم چیزی که دارم از چیستی سوال می پرسم وجود داره، یه پیش فرض دیگه هم داره می دونم ماهیتم داره می دونم یه چیستی هم داره ولی من نمی دونم اون چیستی چیه پس نسبت به داشتن چیستی هم آگاهم. اگر نسبت به داشتن چیستی آگاه نبودم که نمی پرسیدم این چیست گفتم آقا این ماهیت داره خب بعد که می گفتی آره داره حالا می پرسیدم ماهیتش چیه این چیه خب پس اولین پیش فرض اینه که وجود رو پذیرفته دومی ماهیت داشتن را پذیرفته است و سوالی که داره اینه که حالا این ماهیته چی هست. اما یه نکته دیگه ای هم اینجا وجود داره اینه که وقتی یه اسب می بینه و می پرسه این چیست، خب وقتی فیلم می بینه دوباره می پرسه این چیه یعنی چی یعنی چیستی های اشیا ظاهرا با همدیگه متفاوته. این رو از کجا می تونیم بفهمیم؟ از جواب باباشم می تونیم بفهمیم چرا چون باباش توضیحاتی که در پاسخ به این چیست اسب داد با توضیحاتی که در مورد این چیست فیل داد با همدیگه متفاوت بودن. خب پس این جا ما تکلیفمون از چیستی مشخص شد، می فهمیم که چیستی اشیا چیه؟ باعث تفاوتشونه. یه نکته دیگه هم این سوال این چیست داره. ببین ما اگر به وجود اشیا آگاه باشیم و بدونیم که اشیا وجود دارند، خب این کافی نیست برای این که ادعا کنیم ما اشیا رو می شناسیم. شناخت ما از اشیا یعنی پی بردن به چیستی اون ها، درسته. ما نسبت به چیستی هر شی، نسبت به ماهیتش آگاه نیستیم و وقتی آگاهی پیدا کردیم می گیم که من می تونم، ما این شی رو شناختیم. حالا ما به این چیستی که ترکیبی از یه سری ویژگی هاست مثلا اگه از من بپرسه که اسب چیست می گم اسب یه حیوونیه که شیهه می کشه، خب یه سری ویژگی ها رو کنار هم می ذاریم و چیستی رو می سازیم. پس این چیستیه ترکیبی از چند صفته که برای یک موصوفن. چه صفت هایی چیستی رو می سازن؟ به قول کتاب صفت های ذاتی یک شی ان که چیستیش رو می سازن. پس ما دو نوع صفت داریم: صفتی که چیستی یک شی رو می سازه و صفتی که چیستی یک شی رو نمی سازه. آقا مثلا قهوه ای بودن چیستی اسب رو نمی سازه خب ولی حیوان بودن چیستیش رو می سازه. حالا از کجا بفهمم که چیستیشو چی می سازه کدوم صفت می سازه و کدوم صفت نمی سازه؟ این جا یه قاعده بهت می گم. قاعده اش چیه؟ قاعده اش اینه الذاتیُّ لا یُعَلَّل: ذاتی علت نمی خواد. یعنی چی ببین ویژگی هایی که چیستی رو می سازن در منطق و فلسفه بهشون می گیم ذاتیات اشیا خب. اگر تو صفتی برای یک شی داشتی خب و اون صفت دلیلی نداشت مثلا چرا مثلث شکله؟ خب شکله دیگه دلیل نداره که شکله. چرا فیل حیوانه؟ حیوانه دیگه همینی که هست. اینا دلیل نداره، خب پس اینا می شن ذاتی. آقا چرا فیل صورتی نیست؟ به این دلیل که رنگدانه هایی که تو پوستشه فلان و بیساره. پس صورتی نبودن چون دلیل داره میشه ویژگی غیر ذاتی که بهش میگه عرضی. خب اینم یاد گرفتیم ذاتی و عرضی را هم یاد گرفتیم اما حالا باز کتاب درسی یه تاکیدی می خواد بکنه می خواد بگه که ما توی هر چیزی که می بینیم، مشاهده می کنیم، موضوع شناسایی خودمون قرار می دیم، دو تا جنبه پیدا می کنیم. جنبه اول موجود بودنشه و جنبه دوم ماهیت داشتنشه. دو تا جنبه نه دو تا جزء. حالا جلوتر توضیح می دم و حواسم هست که این دو تا جنبه رو وقتی مقایسه می کنی می بینی که وجود وجه مشترک همه است، یعنی همه آن هایی که در واقع ادراک کردم و موضوع شناساییم قرار دادم یه جنبه شون وجود داشتنه اما ماهیت و چیستی اختلافشونه، وجه اختصاصیشونه. اما سوال آقای جلالی. ممکنه که دو تا شی باشن که هم در وجود مشترک باشن هم در ماهیت. بله ممکنه، مثلا این میکروفونی که الان من دارم باهاش صحبت می کنم اگر یکی دیگه عین این داشته باشم وجودشون یکسانه ماهیتشونم یکسان. پس تفاوت در چی دارند؟ تفاوت در ویژگی های عرضیشون دارن. ویژگی های ذاتیشون یکسانه. یه نفسی بگیریم بریم سراغ قدم های بعدی. خب بریم سراغ قدم بعدی. حالا که وجود را شناختم، ماهیتم شناختم می خوام نسبت این دوتا رو بدونم. نسبت این دوتا رو تو آخر قدم قبلی در واقع گفتیم کتاب ولی میها می گه که آقا فارابی خیلی توجه کرده به این وجود و ماهیت. حواست به فارابی باشه چون توجه ویژه کرده، زحمت زیادی کشیده. خب ابن سینا هم که کلا راه ادامه می ده راه فارابی رو ادامه داده. چی گفته گفته آقا وقتی من می گم از یک چیز دو تا مفهوم استنباط می کنم، به این معنا نیستش که این دو تا اجزاء سازنده اون موجودن که در کنار هم قرار گرفتن و اون موجود رو ساختن. مثلا وقتی من به یک میز نگاه می کنم خب صفحه میز رو می تونم درک کنم، پایه میزم می تونم درک کنم. صفحه و پایه اجزاء سازنده اون میزن.
یعنی اینا کنار هم قرار گرفتن و میز ساخته شده، اما آیا وجود و ماهیتم این جورین؟ یعنی وجود رو آوردیم، ماهیتم آوردیم این دو تا رو کنار هم قرار دادیم که مثلا مثلث، انسان یا هر چیز دیگه ای ساخته بشه؟ ابن سینا می گه نه اینا اجزا سازنده نیستن که با هم ترکیب یا جمع شده باشن. پس چین اینا؟ دو جنبه اند، دو روی یک سکه اند. آقا وقتی این لیوانی که جلوی من رو نگاه می کنی می تونی نگاهش کنی و به لیوان بودنش توجه کنی می تونی نگاش کنی و به موجود بودنش توجه کنی، پس این طوری نیست که لیوان بودن و موجود بودن با هم دیگه ترکیب شده باشن و این شی خارجی رو ساخته باشن. این کاری که به اجزاء سازنده در واقع توجه می کنیم، این کار کار علوم تجربیه. مثلا یه آب. آبو وردار بذار جلوی دانشمند علوم تجربی. نمیگه این آبه که. میزارتش زیر میکروسکوپ. میگه آقا این هیدروژن داره، این اکسیژن داره. یه چیزی میذاره توش می گه انقدر نیترات داره، فلان داره بی سال داره اینی که تو دادی از اینا تشکیل شده ولی ما به عنوان فیلسوف چی کار می کنیم؟ اصلا برای اون اجزا سازنده اش مهم نیست. ما می گیم آقا این یه آبه دیگه. این آب حالا از هر چی می خواد ساخته شده باشه، من الان به عنوان یک چیستی بهش نگاه می کنم و بهش می گم آب پس اونا به اجزا نگاه می کنن ولی ما از نگاه فلسفی هر چیزی رو یک موجود واحد می دونیم و اصلا به اجزاش توجه نمی کنیم. پس یاد گرفتیم که وجود و ماهیت اجزاء سازنده نیستند که با هم ترکیب شده باشن و شیء خارجی رو ساخته باشن. پس آقا این ها اگر با همدیگر ترکیب نشدن، چه نسبتی با همدیگه دارند؟ می گوید توی ذهن این ها با همدیگه مغایرت دارند. مغایرت یعنی چی؟ مغایرت ینی عینیت نداشتن. مغایرت یعنی یک چیز نبودن. عینیت توی فلسفه به معنای یک چیز بودنه، مثلا وقتی من میگم که این و اون عین همن به این معنا نیست که مثل همن، به این معنای اینه که اینا یه چیز شدن. مثلا من می گم که مِشکی رنگ مِشکی خب، با این پارچه اینا عینیت پیدا کردن. عینیت پیدا کردن یعنی چی؟ یعنی یک چیز شدن درسته؟ عینیت پیدا کردن یعنی یک چیز شدن وگرنه تو عرف ما وقتی می گیم عینیت منظورمون چیه؟ منظورم اونه که اینا شبیه همن. مثلا میگیم این لباسه با اون لباس عین همن یعنی چین یعنی مثل همن شبیه همن کپی همن ولی در فلسفه ما به این نمی گیم عین. به این می گیم غیر چرا؟ چون دوتان. عین هم بودن یعنی یه چیز بودن. عین هم بودن یعنی یه چیز بودن. خب وجود و ماهیت توی خارج از ذهن ما عین همن، تفکیک ناپذیرن، دو روی یک سکه ان. دو روی یک سکه رو که ما نمی تونیم از همدیگه جدا کنیم. تو ذهن چی؟ آیا تو ذهنم عین همند؟ نه تو ذهن مغایرند و غیرهم اند چرا مغایرند و غیرهمند؟ یه دونه دلیل ابن سینا آورده و کتاب درسی هم به این دلیل توجه کرده. اون دلیل چیه؟ می گه آقا من دو تا جمله دارم، انسان حیوان ناطق است، انسان موجود است. این دوتا جمله رو بیا با هم مقایسه کنیم. خب جمله اول چه ویژگی داره؟ حیوان ناطق ذات انسانه و بهش حمل شده ماهیت انسانه و بهش حمل شده، پس بهش می گم حمل ماهیت بر ماهیت انسان. موجود است چی موجود که ذات انسان نیست، بهش می گم حمل وجود بر ماهیت. پس ما دو تا حمل این جا پیدا کردیم، حمل ماهیت بر ماهیت، حمله وجود بر ماهیت. آقا حمل ماهیت بر ماهیت یک ویژگیه و اون ویژگی اش اینه است که ما از چرایی این حمل نمی تونیم سوال کنیم؟ چرا چون ماهیت یعنی ذات. اجزاء ذاتی هم بهت یاد دادم الذاتیُّ لا یُعَلَّل. دلیل نمی خواد اصلا و اگر دلیل نمی خواد پس نمی تونم بگم چرا انسان حیوان ناطق است. پس حمل ماهیت بر ماهیت اصطلاحا بی نیاز از دلیله اما حمل وجود بر ماهیت چی؟ وجود جز ذات انسانه نه جز ذاتیاتش نیست. پس می تونم بپرسم چرا انسان موجوده؟ وقتی می تونم بپرسم چرا انسان موجوده پس حملم می شه چی؟ حمل نیازمند به دلیل. حمل نیازمند به دلیل. خب اگر من اومدم یک ذاتی رو بر ذات یا ماهیتش حمل کردم که بی نیاز از دلیله یه اسم دیگه ای هم می تونم براش بذارم. بگم حمل اولی ذاتی و اگر اومدم یک غیرذاتی یا اصطلاحا عرضی را به یک ذات یا ماهیت حمل کردم که می شه حمل نیازمند به دلیل می تونم چیکار کنم می تونم بهش بگم حمل شایع صنایی. این چیزی است که توی پاورقی کتاب به ما یاد داده. آقا حالا این دلیلایی که من گفتم چه نوع دلیلی باید باشه فرقی نمی کنه می تونه دلیل عقلی محض باشه، می تونه دلیل تجربی باشه، می تونه دلیل حسی باشه، اصلا مهم نیست مهم اینه که دلیل می خواد یا نمی خواد؟ حالا چرا انسان حیوان ناطق است دلیل نمی خواد ولی انسان موجود است دلیل می خواد. اگه دقت کنی به خاطر اینه که یکیش محمولش وجوده. یکیشم محمولش ماهیته. خب پس وجود و ماهیت دو تا مفهوم جدا از هم اند، مغایر هم اند خب، چون اگر مغایر هم نبودن این دو تا هم باید از نظر نیازمند به دلیل بودن و بی نیاز از دلیل بودن یکسان می شدند، در صورتی که الان یکسان نیست خب.
آیا این کافیه برای این که ما اثبات کنیم مغایرت وجود و ماهیت رو؟ بله کافیه ولی متاسفانه کتاب درسی راضی به این نیست. می گه آقا خودت هم می تونی دلیل دیگه ای برام بیاری. می گم آره من می تونم چند تا دلیل دیگه هم برات بیارم. اگر وجود و ماهیت توی ذهن من مغایر نبودند یعنی چی؟ یعنی یک مفهوم بودن مثل انسان و آدم. من یه معنا از هر دوی این ها برداشت می کردم، همون معنایی که از درخت برداشت می کردمو، همون معنا روهم از وجود برداشت می کردم. اگه این اتفاق می افتاد دیگه اصلا من نیاز نبود برای وجود داشتن هر چیزی دلیل بیارم. وجود برای هر چیزی بی نیاز از دلیل می شد. چون وجود می شد ذاتش دیگه. اون وقت دیگه چیزی ممکن الوجود نبود. همه چیز می شد واجب الوجود درسته؟ اگه یادت باشه من گفتم که ماهیت، عامل کثرت و اختلاف اشیائه و وجود، عامل وحدت و اشتراک اشیا. حالا اگر این دو تا بیان یکی باشن عامل وحدت و عامل کثرت مگه می شه یکی بشن؟ نه ولی اگر به زور بخواهم یکی شون کنیم بالاخره وحدت از بین میره دیگه درسته؟ یا که کثرت از بین می ره؟ تفاوتی نداره. به زور بخوایم این دوتا رو به هم دیگه بچسبونیم یا تمایز رو داریم از بین می بریم و همه ماهیت ها در واقع یه چیز می شدن یا وحدت رو داریم از بین می بریم و دیگه اون مفهوم وجود عامل وحدت بخش نیست. یه چیز دیگه هم هستش که حالا توی درس یازدهم و اینا بهش می رسیم، یه سری آثار و خواص اشیا هست که مال چیه؟ مال در واقع وجود اشیائه مال ماهیت اشیا نیست. یعنی چی؟ یعنی آب اگر موجود باشه خاصیت مرطوب بودن و خیس بودن داره. آب اگر موجود نباشه، به این مفهوم توی ذهن ما باشه، خاصیت خیس کنندگی و مرطوب بودن داره؟ معلومه که نه. ولی اگر وجود و ماهیتو ما یکی بگیریم چه اتفاقی می افته؟ اگر وجود و ماهیت را یکی بگیریم، متاسفانه اون خاصیتی که برای وجوده برای ماهیتم اتفاق می افته. بنابراین وقتی که آب رو تصور می کنیم باید ذهنمون خیس بشه، در صورتی که این اتفاق نمی افته. خب اینم از دلیل های دیگه ای برای مغایرت وجود و ماهیت توی ذهن. یه مبحث دیگه ای هم کتاب آورده که خیلی گذرا و سریع می خوام ازش رد شم. بحث جزئییت وجود بر ماهیته. بحث عینیت وجود و ماهیت یعنی چی؟ یعنی می گفتیم مثلث مساویه با شکل سه ضلعی مساویه با وجود. این جا می گیم مثلث و وجود یه معنا دارن خب، که گفتیم محاله. اگر بگوییم وجود جزئی از ماهیته اینجا چه اتفاقی می افته؟ اینجا می گیم که مثلث مساویه با شکل به علاوه سه ضلعی به علاوه وجود یعنی این جا وجود شد جزئی از اون ماهیته که همون اتفاقا می افته. غیر از چی؟ غیر از بحث از بین رفتن وحدت و کثرت چرا؟ چون کثرت دیگه وجود داره، دیگه عامل اختلاف مثلث و انسان چی بود؟ این بود که انسان حیوان ناطق بود، مثلث شکل سه ضلعی بود خب. حالا می گیم اینا یه وجودم بهش اضافه کن. خب حیوان ناطق و شکل سه ضلعی که توش هست. اگر هست پس هنوز اختلاف دارند. اما بریم سراغ بخش آخر این درس که سابقه تاریخی این بحث مغایرت وجود و ماهیته. آقا چون ابن سینا توجه خاص داشت به بحث مغایرت وجود و ماهیت، خب این بحث مقدمه طرح مباحث جدیدی شد خب و در واقع یکی از بحث های مهمه فلسفه اسلامی شد. حالا مثلا اون بحث های مباحث جدید یکیش چیه؟ یکیش یکی از برهان های اثبات وجود خداست به اسم برهان وجوب و امکان که توی درسای جلوتر می خونیم. خب این ابن سینا یه تاثیری هم داشته روی توماس آکوئیناس. توماس آکوئیناس یکی از فیلسوف های اواخر قرون وسطائه که با فلسفه ابن سینا آشنا بوده؟ اصل مغایرت وجود و ماهیتو توی اروپا گسترش داده، گفتگوهای فراوانی اونجا هم ایجاد شده، زمینه بحث در واقع فراهم شدهک با این اصل مغایرت وجود و ماهیت مثب ابن سینا هم پایه برهان های خودش رو در واقع این اصل مغایرت وجود و ماهیت قرار داده. یه مکتبی هم داره به اسم مکتب تومیسم که هنوزم توی اروپا به همین اسم شناخته می شه. حواست باشه به این اسم شناخته می شه ها وگرنه دیگه فکر نمی کنم کسی الان پیرو مکتب تومیسم باشه. آقای توماس آکوئیناس توی قرن سیزده میلادی زندگی می کرده و فلسفه اش اساسا متکی بر آراء ابن سینا بوده. یه مقداری هم ابن رشد. ابن رشدم یکی از فلاسفه مسلمانه که همون تفکر استدلالی ابن سینا رو داشته که هر دوی اینا یعنی هم ابن سینا هم ابن رشد اصل تفکرشون از کجا بوده؟ از آقای ارسطو بوده دیگه. پس به واسطه ابن سینا و ابن رشد، غربیا مجددا با ارسطو ارتباط برقرار می کنن. چرا مجددا؟ جلوتر می خونین که توی دوره قرون وسطی اساسا فلسفه خیلی چون مخالف داشته و یک امر شیطانی بوده، مجالی برای فلسفه ارسطو نبوده. خلاصه که ابن سینا این بحثاش تا امروزم تاثیر توی جهان اسلام داشته. اینم از درس اول. تا قسمت بعدی منفی بیست ما رفتیم.
دیدگاهتان را بنویسید